شما اینجا هستید   |

    تالیف : سنت ارسطویی و مکتب نوافلاطونی
سنت ارسطویی و مکتب نوافلاطونی
تالیف: حسین کلباسی اشتری

سنت ارسطویی و مکتب نوافلاطونی

این نوشتار که به بررسی اجمالی در حوزه ارسطویی و نوافلاطونی و نسبت این دو با یکدیگر پرداخته است، در ذیل همین ضرورت شکل یافته و بدون انکه ادعایی در نوآوری و عرضه نکات جدید داشته باشد، صرفا به یاداوری سیر تکوینی و تعامل در حوزه مذكور نظر داشته است. سنت ارسطویی در مسیر پر فراز و نشیب تاریخی خود با یکی از حوزه های بس تأثیر گذار و مهم یعنی حوزه مکتب نوافلاطونی مشترکاتی یافته، بلکه در برخی فقرات ممزوج شده تا آنجا که حداقل تا مدت های مدید امکان تشخیص و تفکیک این حوزه ها از یکدیگر ناممکن می نمود تا این که بالاخره در قرون اخیر عده ای بر آن شدند که تصویری از «ارسطوی واقعی» را از لابه لای متون و آثار برجای مانده ـ و به زعم خود عاری از عناصر غیر اصیل – به خوانندگان خود عرضه کنند. مسلما پرداختن به تمامی ابعاد تفکر ارسطو و حتی ذکر فهرست تأثیرات اندیشه وی در ادوار مختلف تاریخی به تحقیقات شایسته نیاز دارد و ما در بخش اول این اثر تنها به مروری کاملا فشرده و مختصر در باب چگونگی شکل گیری سنت ارسطویی و استمرار و انعکاس آن در مهم ترین چهره های سنت فلسفی مغرب زمین پرداخته ایم. مقصود نگارنده در بخش اول، بررسی وضعیت این سنت در فرهنگ غرب لاتینی بوده و چنانچه توفیقی دست دهد، در آینده به بررسی آن در فرهنگ و تمدن اسلامی خواهیم پرداخت. اصطلاح «مکتب نوافلاطونی» اصطلاح جدیدی است و ظاهرا از قرن شانزدهم به این طرف رواج یافته و بنابراین در زمان شکل گیری این مکتب، پیروان و شاگردان آن خود به انتخاب چنین واژه ای اقدام نکرده اند؛ اما می دانیم مفاد این واژه چنین نیست که گویی با این مکتب تصویری «نو» از افلاطون ارائه گردیده و لابد سایر تصاویر و تفاسیر عرضه شده از افلاطون، «کهنه» تلقی شود. در ارتباط با مکتب نوافلاطونی، به غیر از توی فارسی نه گانه ها (انئادها) اثر افلوطين، آثار کمابیش ارزنده ای به زبان فارسی منتشر شده و آگاهی های مفیدی در اختیار خوانندگان قرار می دهد، اما هنوز پرسش های مهمی در این زمینه باقی مانده و وجوه متعددی از این مکتب در پرده ابهام قرار دارد که ما را به بررسی و مطالعه مجدد نیازمند می نماید؛ برای مثال، به رغم نقش و اثر بی بدیل حوزه اسکندریه در انتقال سنت یونانی و تکوین مکتب نوافلاطونی، اطلاعات ما در خصوص این حوزه اندک است و جا دارد محققان و صاحب نظران این عرصه بر زوایای پنهان و تاریک آن نوری بتابانند و از رهگذر آن، تعامل و ترابط سنت های فکری گوناگون را در مقاطع مختلف تاریخی به ویژه در عصر شکوفایی حوزه اسکندریه نشان دهند. با عنایت به این ضرورت و نظر به علایق شخصی نگارنده، بخش دوم این اثر که در واقع ترجمه فصلی از کتاب تاریخ فلسفه راتلج است، شکل گرفت.

 

به اشتراک بگذارید : | | |