
هرچند مکتب نوافلاطونی را بهعنوان آخرین حلقه و میراث از زنجیره سنت فلسفی هلنیسم خواندهاند، اما ویژگی ترکیبی و تلفیقی این مدرسه فلسفی از سویی، و تنوع گرایشها و جهتگیریهای نظری و عملی درون آن از سوی دیگر، طیفی از پرسشها را در زمینۀ وحدت مفهومی میان آن گرایشها فرا روی پژوهشگران قرار داده و میدهد. از زمرۀ نخستین پرسشها، گذشته از پرسش مربوط به نوع و سنخ خوانش اصحاب این مدرسه از نظامهای افلاطون و ارسطو، به دیدگاه هستیشناسانه فیلسوفان این سنت فلسفی بازمیگردد که گرچه بیتردید بازتابی از دیدگاههای مؤسس آن ـ افلوطین ـ در تاسوعات (انئادها) و بهویژه نظریه اقانیم سهگانه است، لیکن میتوان نشان داد حداقل در زمینۀ تعداد و تکثر مراتب هستی و نسبت آنها با یکدیگر، و به زعم آنان عدم کفایت این نظریه در ربط کثرات به مبدأ یا مبادی اعلی، اختلافات و تمایزات مهمی میان آنها برقرار است، بهگونهای که در برخی موارد وحدت بنیادی میان دو نظام فلسفی را تحتالشعاع قرار میدهد. این نوشتار به تحلیل و مقایسه مراتب هستی نزد دو چهره از نوافلاطونیان نخستین ـ فرفوریوس شاگرد افلوطین و یامبلیخوس شاگرد فرفوریوس ـ و میزان قرابت و وفاداری آنان به ساختار اولیه هستیشناسی نوافلاطونیان میپردازد و نشان میدهد که با یامبلیخوس نوعی چرخش اساسی از نوع تلفیق با عناصر رمزی و کهانت در این نظام پدید آمده و نهایتاً در چارچوب مَدرَسی پروکلوس و نوشتههای تأثیرگذار او تجدید بنا شده است.
کلیدواژگان: نوافلاطونیان، فرفوریوس، یامبلیخوس، مراتب هستی، اقانیم، کهانت
حسین کلباسی اشتری
پژوهشهای هستیشناختی، دوره ۱۲، شماره ۲۴، پاییز و زمستان ۱۴۰۲، صص ۴۰۷-۴۳۸
برای مطالعه مقاله ایــنــــجــــــــــا را کلیک نمایید